Tuesday, October 2, 2007

قسمت سوم

قسمت سوم
شاید مهمترین دلیلی که میشود برای تغییر جا و مکان این اشرف عوضی ذکر کرد : توانایی ادراک حضور خود باشد. این یعنی چی ؟ در نظر بگیرید حیوان بد بختی را که از بد حادثه در قفس باغ وحش بدنیا آمده باشد .به نظر شما او چگونه میتواند تصوری از مثلا جنگل داشته باشد . من نمیدانم که او از موقعیت خود لذت میبرد یا نه ؟ اما کافیست که خدای نکرده بتواند خودش را با افرادی که خارج از قفس براحتی مشغول رفت و آمد هستند ، مقایسه کند . آخ که چه خواهری ازش .......این یعنی درک حضور.حالا تصور کنید که نیاکان بیکار ما در آن زمان منحوس چه موتوری پیاده کرده اند.گمان نکنم هیچ موجود دیگری اینقدر چوب در ماتحت خود فرو کرده باشد . اگر منظور از اشرف مختص به آن قسمت از بدن است که جنیفر لوپز با محتوا تر میباشد.(ای ول کشف چهارم).تا اینجای کار اونقدر مشکلی پیش نیامده است ، داستان از این به بعد ترسناک تر میشود . مثال حیوان بخت بر گشته داخل قفس را در نظر بگیرید . که او تنها با یک تصور و آن اینکه فقط به فاصله چند سانتی متر اینور میله ها باشد چگونه زندگی خود را بر باد میدهد. حال مقایسه کنید او با مغز چند گرمیش را با انسان که مغزی حدود 1 کیلو گرم دارد. چند میلیون تصور در آن واحد برای هر آیتم میتواند مرور شود؟آیا تمامی تصورات را میتوان جامه عمل پوشاند؟ خیر . پس چاره چیست ؟ 2 راه حل ساده و پیش پا افتاده وجود دارد 1- سانسور خود اعم از غریزه و نیاز و حس و تصور و هر کوفت و زهر ماری که مربوط به خود میشود 2- ماورا الطبیعه( چی نوشتم ؟)یا متا فیزیک یا آنور نا پیدا ...........فکر کنم زیادی تند رفتم حالا حالاها وقت این حرفا نیست . پس تا بعد.

3 comments:

Ba in hame said...

سلام
خيلي خوب شد كه اومدي، در واقع اومده بودي و من نديده بودم ت. خوب با اين متون سنگيني هم كه نوشتي قطعاً جاي تأمل بسياري دارند، حتماً مي‌خونمشون . بي‌نور

chista said...

امروز تازه براي اولين بار وبلاگ‌تو ديدم. نميدونم چرا زودتر متوجه نشده بودم فكر كنم شهرام هم تازه لينك داده . و موضوعي كه بحثشو شروع كردي خيلي جالبه و خود اين موضوع يكي از دغدغه و سوالات مشتركه.و بخصوص انشاي طنز آميزت خيلي كمك به خوانش بهتر و آسانتر و نيز درك بهتر نوشته ات مي‌كند. خيلي دوست دارم ادامه تحليل‌ها و كشفياتت را بخوانم.

chista said...

سير موضوعي نوشته ات خيلي خوبه . ولي نتيجه گيري هاي آخر واقعا جديه؟؟؟. نميخواي ادامه بدي يا چيزي بهش اضافه كني چون فكر ميكنم جوري كه تموم شده و راه حلهاي نهايي خيلي بن بست و سياهه. فكر كنم راه حل هاي بهتري هم باشه كه گرچه از نگاه فلسفي احمقانه به نظر برسه و به نوعي نظريه غار افلاطون رو تداعي كنه. ولي شايد در شرايط سنگين فعلي جامعه مان تمركز روي آنها مفيد تر باشه .