Wednesday, September 26, 2007

درد مشترک 2

قسمت دوم
حال که به این 3 کشف مهم دست یافتیم میتوانیم هر کدام از آنها را در موقعیتهای حال و گذشته مقایسه کنیم و نتیجه بگیریم چرا غم و افسردگی از همه چیز ما به بیرون نشت میکند
کشف 1- همه انسان هستیم
کشف2- از جایگاه خود خارج شده ایم
کشف3-فرق زن و مرد در نیازهای اولیه ؛ حس مادری و حس قدرت طلبی میباشد
از اساتید گرامی دعوت میشود با کامنت های خود در مورد هر یک از اکتشافات ، بنده را بمباران فرمایند.

درد مشترک

انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
اگر که قرار باشد درد مشترکی داشته باشیم باید دید که بغیر از درد در چه چیز دیگری مشترک هستیم . اولین وجه اشتراک از بد حادثه انسان بودنمان است. خوب حالا به یک پایه و اساسی رسیدیم : همه انسان هستیم که میتواند بزرگترین کشف من در این لحظه باشد.حالا این موجود کشف شده چطور میشود که درد مشترک داشته باشد؟ شاید اول باید دید که منظور از درد چیست ؟ کمر درد ،سر درد، ........ اینها درد مشترکمان که نمی تواند باشد به دو دلیل : 1 همه انسانها کمرشان درد نمیکند 2- بقیه موجودات هم میتوانند سر درد داشته باشند. پس شاید بهتر باشد که درد مشترک انسانها را از زاویه دیگری نگاه کرد : این موجود کشف شده چه چیز متفاوتی نسبت به بقیه موجودات دارد که درد او نیز متفاوت شده است؟1- همه موجودات نیازهایی تحت عنوان های مختلف به درون خود وارد میکنند که از اکسیژن ، غذا و ........... میتوان نام برد که انسان هم همین کار را میکند حال کمتر یا بیشتر به هر حال کسی از ما گشنه نمی خوابد و یا حتی آدم سیری هم فارغ از درد مشترک نیست . 2- تمامی موجودات نیازهایی از خود در وکنند ( آخرین کلمه را با لهجه برره ای بخوانید ) که آدمیزاد هم از قافله عقب نیست اتفاقا در این مورد خاص نیز مخلوقات بی نظیری هم هستیم . پس چه چیزی دیگران دارند و ما نداریم ؟ شاید اگر به زیست شناسی پیشرفته ای که تا بحال داشتیم کمی تاریخ هم اضافه کنیم آن هم از نوع غیر معاصرش بد نباشد.همهء موجوات تا وقتی که ( زمان = تاریخ) در محل و زیستگاه خودشان مشغول به زندگی هستند ، از درد و مرد که خبری نیست مگر تا زمانی که جبرا از محل خود رانده شوند یک چیزی مثل همین خبر دریاچه بختگان و جوجه فلامینگو های بدبخت.پس میشود نتیجه گرفت که انسان از جا و مکان خودش رانده شده است . در این لحظه دومین کشف مهم من در شرف انفجار میباشد . (( از وقتیکه ما از روی درخت پایمان را زمین گذاشتیم بدبختی پشت بدبختی به سراغ من ، اشرف مخلوقات آمد اصلا مشکل در همین اشرف شدن ماست شاید اگر شهین یا مهین میشدیم اوضاع بهتر بود)). از آنجائی که من نهار دیروز یادم نیست سعی میکنم خودم را با تاریخ قضیه زیاد در گیر نکنم . ولی سوال اینست : بالای درخت چه خبر بود که این پایین نیست؟ تصور تا حدودی مضحک من اینست که یک سری موجود که هرچی بودند مطمئنا اشرف نبودند در حال زندگی به معنای واقعی کلمه بودند . نرها :شکار – مراقبت- فرماندهی – (قدرت) از سوئی و لذت دیدن ، شنیدن ، بوییدن و لمس کردن از سوی دیگر.ماده ها : شاید در مورد ماده ها تنها مورد متفاوت حس مادرانه است که جایگزین قدرت میشود .(بابا تو دیگه کی هستی ؟ این هم سومین کشف من).در مورد سومین کشف این توضیح لازمست که اولا این کشف من است دیگران هم میتوانند کشف خودشان را داشته باشند. ثانیا بحث در مورد اکثریت میباشد. بنابراین عزیزان فمنیست خواهشمند است خودشان را چاک چاک نفرمایند.(پایان قسمت اول. )ت

Thursday, September 20, 2007

چرا سنگ قلاب؟

حکایت سنگ قلاب حکایت کسی است که خودش ،خودش رو سنگ قلاب میکنه و هی اینور و اونور پرتاب میکنه که شاید اگر قرار باشه نتوان جلوی سیر خطی فکر را گرفت ، درگیر روزمرگی قابل فهمی باشه . خیلی احمقانه است نه ؟ ولی وجود داره . اگه که سنگ قلاب عمدا این کارو میکنه شاید از خیره سریست.یک مقدار پیاز داغشو اگه زیاد تر کنیم میشه: دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن . شاید هم به نوعی اعلام حضور مسخره ای از غریزه سرکوب شده تاریخی است.اما اگر قرار باشد که یاس و نا امیدی طعم و مزه این روزمرگی شود که تکلیف از اول روشن است . پس با پر روئی هر چه تمام تر میگوییم بچرخ تا بچرخیم.